جدول جو
جدول جو

معنی خانه بدوشی - جستجوی لغت در جدول جو

خانه بدوشی
(نَ / نِ بِ)
خانه بدوش بودن. حالت خانه بدوش. رجوع به خانه بدوش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ / نِ بِ)
مسافر. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات) ، فقیر. بی خانمان. پریشان حال. آواره. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج). کنایه از مفلس که خانه و اسباب زندگانی نداشته باشد و هر جاکه شب رسد بخوابد. (انجمن آرای ناصری) :
از تهمت طعنم چواز این شهر برانی
زاهد ز تو این خانه که من خانه بدوشم.
تمکین شیروانی (از انجمن آرای ناصری).
از حادثه لرزند بخود کاخ نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم.
صائب.
، کنایه از دربدری بواسطۀ عشق:
حلقه زن خانه بدوش توایم
چون در تو حلقه بگوش توایم.
نظامی.
، ابن سبیل. (ناظم الاطباء) ، کنایه از مستأجر، رند. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ بَ)
بی چیز. پریشان. (آنندراج). بیخانه و بی خانواده. خانه بدوش. رجوع به ’خانه بدوش’ شود:
خانه بردوشان مشرب از غریبی فارغند
چون کمان در خانه خویشند هر جا می روند.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ فُ)
عرض تجمل و اظهار ثروت وبیان ساز و برگ و سازمان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (برهان قاطع) :
عشق تو عقل مرا کیسه بصابون زده ست
وام ده تا هوش را خانه فروشی زند.
خاقانی.
دید دلم وقف عشق خانه بام آسمان
خانه فروشی بزد دل ز کنارم ببرد.
خاقانی.
عشق بگسترد نطع پای فرو کوب هان
خانه فروشی بزن آستنی برفشان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نام یک سلسه کوهی است بین میان دشت و دشت بیارجمند که در آن معادن مس وجود دارد و اهالی استفادۀ سرشاری از آن مینمایند. مس این ناحیه با گوگرد مخلوط و سی درصد مقدار آن خالص است
لغت نامه دهخدا
تصویری از خانه بدوش
تصویر خانه بدوش
آدم بی خانه کس که خانه و جای معینی ندارد بی خانمان آواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه فروشی
تصویر خانه فروشی
فروختن خانه خود یا دیگری، عرض تجمل و ساز و برگ و سامان
فرهنگ لغت هوشیار
آوارگی، بی خانمانی، دربدری، ویلانی
متضاد: کاخ نشینی
فرهنگ واژه مترادف متضاد